سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون خرد کمال گیرد ، گفتار نقصان پذیرد . [نهج البلاغه]
محمد - دفترچه ممنوع
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
سکوت تنهایی

محمد :: سه شنبه 86/9/13 ساعت 2:15 صبح

گاهی تصور می کنم تنهایی شاید بزرگترین نعمتی است که یک انسان می تواند از آن بهره مند شود. گاهی هم این گونه به نظر می رسد که تنهایی از سخت ترین شکنجه های روزگار است.

سکوتی سرد همه جا را فرا گرفته و تنهای چیزی که در گوشم زمزمه می کند، تنهایی است. قادر نیستم جنس این تنهایی را درک کنم.  نمی دانم مستحق پاداش هستم یا عذاب. نمی دانم این تنهایی قصد آزار من را دارد یا ابزاری است برای آرامش من!!

زندگی گویا تصمیم ندارد ما را رها کند و لحظه ای اجازه دهد آن طور که دوست داریم تنها باشیم و آن طور که مایل هستیم تنهایی هایمان را بکشیم. تصور می کنم باید همیشه زنجیز زمان را به پا داشت و در بند زمان، از تنهایی رنج ببریم. تو هم تنهایی!! خدا هم تنهاست. من هم تنها هستم.

ای کاش می شد برای لحظه ای، فقط برای یک لحظه از تصور رویا ها لذت جاودانه تنها نبودن را تجربه کنیم .ای کاش می شد به معبود خود برسیم، هر چند ممکن است که معبود من ممکن فرسنگ ها با آنچه که تو می پنداری تفاوت داشته باشد. اما هر دو از یک جنس هستند و هر دو در تمامی لحظه های زندگی ما، صدایمان را می شوند.

دوست دارم فریاد بزنم که من تنها نیستم، من تنها وجود تو را احساس نمی کنم، با اینحال می دانم که تو هستی و از من در آغوش خود مراقبت می کنی! تنهایی با تو عالمی دگر دارد.

نیمه شب است و من دیوانه شده ام. در حسرت یک دیدار. در آرزوی یک لبخند و در رویای یک تنهایی. تنهای ای که فقط خود قادر به بر هم زدنش هستم و هیچ کس نمی تواند پرده های آن را کنار بزند.

پروردگارا، لحظه ای من را تنها مگذار. من آنقدر گناه کارم که نمی توانم حضورت را لمس کنم، اما تصور اینکه حتی تو هم مرا تنها گذاشته ای، از هر عذابی سخت تر و از هر شکنجه ای آزاردهنده تر است.

تنهایم مگذار...

          تنهایم مگذار.........

                   تنهایم مگذار.........


نظرات شما عزیزان()

راز شب

محمد :: جمعه 86/9/9 ساعت 2:25 صبح

امروز مادر بزرگ مرتضی(یکی از دوستای خوبم) فوت کرد. خیلی ناراحت شدم و از همینجا بهش تسلیت میگم.

 

نمی دونم شبها چه لطفی داره که اینقدر دوستشون دارم. یه نفر که قبلا دوستم بود می گفت شبها انسان به خودش نزدیک تره. و البته به نظر من تنها تر.  شب خاصیت عجیبی داره که احساسات خاصی رو در انسان ها زنده می کنه. شاید به خاطر سکوتی هست که بر اون حاکم می شه! شاید هم به خاطر زیبایی شه. هر چی هست شب قشنگه و مملو از زیبایی....و من عاشق سکوت شبم .....

اما با تمام زیبایی هایی که شب داره انگار بدون داشتن رویا ها نمی شه ازش لذت برد. افسوس که هم آوایی نیست تا از وسعت شب براش تعریف کنم........

الان هم دارم صدای شب رو می شنوم. هم آوای شب های من، شب های من شده.... خنده داره...... اما انگار واقعیت همینه...!!

نمیدونم چرا امشب دلم اینقدر گرفته...!!؟؟نمیدونم چرا نمیتونم گریه کنم؟

یه جورایی دارم از دست خودم شکنجه میشم....اما نمیتونم شکوه کنم!

انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده، آخ داره باورم میشه که.....

آسمون! دلم امشب بدجوری گرفته؛از خودت هم خسته ترم و میخوام حسابی ببارم.....(نمیدونم چرا یهو دلم هوای حرم امام رضا(ع)رو کرد؟دعا کنید قبل از امتحانات قسمت بشه برم.)

امروز دوستی بهم گفت  "نوشته هات غمگین و خالی از امید هست"، واقعیت زندگی همیشه شیک و دوست داشتنی نیست. بعضی وقتا یادمون می ره  که همه مسافریم. شب ها رو شاید فراموش کردیم....!!

احساس می کنم این روز ها مبتلا به سکوت شده ام. سکوتی سرد و اجباری. وجودم مملو از فریاد است، اما گویا باید سکوت کرد. تنها به آرامش ظاهری این سکوت دل خوش کرده ام و سعی می کنم فراموش کنم که چه گذشت و چه خواهد گذشت.....................................!!

نمی دانم تا کی باید سکوت کرد و چقدر باید فریاد های آکنده از درد را نهفته نگاه داشت! اما مطمئنم که روزی فرا می رسد که آنقدر بلند فریاد می کشم که صدای فریادم را خواهی شنید. هرکجای دنیا که باشی صدایم را می شونی....................................................................

روزگار می گذرد و من احساس می کنم با گذر زمان، فروغ خود را از دست می دهم. گویی در یک سراشیبی افتاده ام و نمی دانم که چگونه به این سقوط خاتمه دهم. واقعا نمی دانم!! تا کجاها سقوط می کنم......؟

 

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند

سکوت؛ سرشار از سخنان ناگفته است

از حرکات ناکرده

اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده

در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت من و........

 


نظرات شما عزیزان()

باران

محمد :: دوشنبه 86/9/5 ساعت 1:20 صبح

امروز بعد از مدت ها طعم واقعی یک باران را چشیدم. بارانی به شیرینی گریه و تلخی لبخند. ای کاش می شد بتوانم با گریه آسمان گریه کنم و با فریاد هایش فریاد بزنم. افسوس که نتوانستم. هنگامی که احساس می کنی اینقدر تنها هستی که باران هم با تو صحبت نمی کند و به تو مجال همراهی نمی دهد، گویی دیگر بهانه ای برای زندگی نداری. به دنبال نشانه ها می گردی و به هر سو که نگاه می کنی  چیزی جز لبخندی تلخ نمی بینی. این چه اخساسی است؟ تمسخر؟ ترحم؟ ترس؟ تشویش؟ یا ...

جرات خسته شدن ندارم. اما نمی دانم تا کجا باید مبارزه کرد! تا کجا باید برای اینکه تنها بتوانی به آسمان بگویی که با من حرف بزن جنگید؟ تا کجا باید به آسمان بگویی من از حرف زدن با تو لذت می برم؟ با من حرف بزن!! تا کجا باید فریاد کشید؟ تا کجا باید ادامه داد؟؟

گاهی با خودم فکر می کنم شاید حقیقت زندگی همین هست. شاید در پشت تمام این ابهامات،ترس ها، تنهایی ها، فریاد ها و گریه ها نوایی جز جریان زندگی به گوش نمی رسد. این است عدالت زندگی: "به هرچه که دل ببندی از دستش میدهی ".

امروز بیش از هر زمانی دوست داشتم حرف بزنم و صدایت را بشنوم! ای آسمان! با من حرف بزن

نظرات شما عزیزان()

این روزها دلم از سنگ شده است

محمد :: پنج شنبه 86/9/1 ساعت 7:54 صبح

این روزها دلم از سنگ شده است همانند تکه سنگی خارا به سختیه فولاد به سیاهیه سیاهترین پرونده ها هیچ کلام آشنائی نمی تواند دلم را نرم کند بجز ... هجوم افکار پلید بی خوابی های گاه و بی گاهم تلاش برای زنده ماندنی بی هدف و بی ثمر فرصت را برای فکر کردن به چیزهای خوب از من گرفته است نمی دانم شاید خود نیز هیچ رغبتی برای تفکر به چنین مسائلی ندارم اما این را می دانم که سراسر زندگی ام را نقشهای رنگارنگ پر کرده اند نقشهائی که خود از ایفای آنها لذت می برم

نظرات شما عزیزان()

هیچکس از جنس ما نبود

محمد :: شنبه 86/8/26 ساعت 10:49 عصر

هیچکس از جنس ما نبود
این چنین که هستم که بودی که بودم که هستی
نمی گویم صمیمی نمی گویم خوب نمی گویم پاک
نمی گویم...

ولی بخدا قسم
قسم به نان و نمک
به شرم تو به چشمای قشنگ تو
اندازه هرچه دل تنهاییت بخواهد
با همه وجود و با هرچه عشق و عشق
دوستت دارم...

نظرات شما عزیزان()

<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یادگار امام(نقل از کافه اندیشه)
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
محمد - دفترچه ممنوع
محمد
«فقط اگر می توانستم از این توهم خلاص شوم که نسل آدم های رذل و نکبت را همتراز خود بدانم , حال و روزم بسیار بهتر می شد.»
Link to Us!

محمد - دفترچه ممنوع

Hit
مجوع بازدیدها: 75817 بازدید

امروز: 3 بازدید

دیروز: 5 بازدید

Archive


تک نوشته ها
زمستان 1386
پاییز 1386

links
پیاده تا عرش/فاطمه
پری برای پریدن/مهدی صفی یاری
دل نوشته هایم برای
دفترچه آبی/مجید اسماعیل زاده
اراده آهنین/وبلاگ قبلی خودم....
کافه اندیشه /وحید یامین پور
خبر نگار مسلمان/حامد طالبی
سینه سرخ/محمد مسیح
پارتیزان/سهیل کریمی
دل نوشته های فاطمه رجبی
عبدالله شهبازی
محمد علی رامین
دکتر حسن عباسی
مرحوم آقاسی
اندیشکده
باشگاه اندیشه
مرکز اسناد اقلاب اسلامی
رجا نیوز
سپهر نیوز
دکتر کوشکی
آوینی
بچه های قلم
نسل سوم

دکتر مصطفی چمران
تا آخر
فطرس
بهشت
گندم
این چند نفر
برای رز
پایگاه اطلاع رسانی شاهد
تنهایی
اعتراض به گوگل در مورد خذف ایران از لیست کشورها
مبارزین

LOGO LISTS












In yahoo

یــــاهـو

Submit mail