امروز مادر بزرگ مرتضی(یکی از دوستای خوبم) فوت کرد. خیلی ناراحت شدم و از همینجا بهش تسلیت میگم.
نمی دونم شبها چه لطفی داره که اینقدر دوستشون دارم. یه نفر که قبلا دوستم بود می گفت شبها انسان به خودش نزدیک تره. و البته به نظر من تنها تر. شب خاصیت عجیبی داره که احساسات خاصی رو در انسان ها زنده می کنه. شاید به خاطر سکوتی هست که بر اون حاکم می شه! شاید هم به خاطر زیبایی شه. هر چی هست شب قشنگه و مملو از زیبایی....و من عاشق سکوت شبم .....
اما با تمام زیبایی هایی که شب داره انگار بدون داشتن رویا ها نمی شه ازش لذت برد. افسوس که هم آوایی نیست تا از وسعت شب براش تعریف کنم........
الان هم دارم صدای شب رو می شنوم. هم آوای شب های من، شب های من شده.... خنده داره...... اما انگار واقعیت همینه...!!
نمیدونم چرا امشب دلم اینقدر گرفته...!!؟؟نمیدونم چرا نمیتونم گریه کنم؟
یه جورایی دارم از دست خودم شکنجه میشم....اما نمیتونم شکوه کنم!
انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده، آخ داره باورم میشه که.....
آسمون! دلم امشب بدجوری گرفته؛از خودت هم خسته ترم و میخوام حسابی ببارم.....(نمیدونم چرا یهو دلم هوای حرم امام رضا(ع)رو کرد؟دعا کنید قبل از امتحانات قسمت بشه برم.)
امروز دوستی بهم گفت "نوشته هات غمگین و خالی از امید هست"، واقعیت زندگی همیشه شیک و دوست داشتنی نیست. بعضی وقتا یادمون می ره که همه مسافریم. شب ها رو شاید فراموش کردیم....!!
احساس می کنم این روز ها مبتلا به سکوت شده ام. سکوتی سرد و اجباری. وجودم مملو از فریاد است، اما گویا باید سکوت کرد. تنها به آرامش ظاهری این سکوت دل خوش کرده ام و سعی می کنم فراموش کنم که چه گذشت و چه خواهد گذشت.....................................!!
نمی دانم تا کی باید سکوت کرد و چقدر باید فریاد های آکنده از درد را نهفته نگاه داشت! اما مطمئنم که روزی فرا می رسد که آنقدر بلند فریاد می کشم که صدای فریادم را خواهی شنید. هرکجای دنیا که باشی صدایم را می شونی....................................................................
روزگار می گذرد و من احساس می کنم با گذر زمان، فروغ خود را از دست می دهم. گویی در یک سراشیبی افتاده ام و نمی دانم که چگونه به این سقوط خاتمه دهم. واقعا نمی دانم!! تا کجاها سقوط می کنم......؟
دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت؛ سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت من و........
نظرات شما عزیزان()